پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

پیامک و جوک 20

مطالب خنده دار و مفید و سرگرم کننده جوک و داستان های خنده دار و طنز عکس های خنده دار شعر خنده دار و هزران مطالب جالب دیگر

جوک معلم و دانش آموز



اس ام اس تبریک روز معلم انگلیسی

معلم پسر غضنفر اونو به مدرسه احضار میکنه ....فرداش غضنفر میره مدرسه و از معلم می پرسه چی شده؟ پسرم چکارکرده ؟؟؟؟معلم : پسر شما خیلی خنگه!!!غضنفر : یعنی چی؟؟ پسر من خیلی هم با هوشه ....معلم: الان بهتون ثابت می کنم...به پسر غضنفر میگه : برو ببین من تو حیاط مدرسه هستم یا نه ؟؟؟پسره میره و بر می گرده میگه : نه خانم معلم تو حیاط نبودید..معلم : شاید تو دفتر مدیر باشم برو اونجا رو هم ببینپسره باز میره و بر می گرده و میگه : نه خانم معلم اونجا هم نبودید .معلم : حالا دیدید بچه تون چقدر خنگه ؟؟؟؟؟غضنفر : خوب شاید رفتید مسافرت خانم معلم !!!!!!!!!!

 

سر کلاس بچه ها داشتن سر وصدا میکردن ..یهو ناظم میاد میگه : ایــــنجا طویلس ؟؟؟؟.......یهو یکی برگشت گفت : نه آقا ! اشتباه اومدی !!! :(((

 

یه معلم داشتیم تو کلاس میگفت شغل ما، شغل انبیاست.منم اومدم خود شیرینی کنم؛ گفتم:انبیا که همشون چوپانی میکردن نه گذاشت، نه برداشت گفت:منم دارم همین کارو میکنم دیگه گوسفند!خدا حفظش کنه زیادی رک بود....

 

کلاس شما بدترین کلاسی بود که تو این سالا داشتم.جمله معمول همه معلم ها, ناظم ها و مدیران مدرسه طی سال, در صورت بروز حادثه...

 

ﻣﻌﻠﻢ سر کلاس فارسی ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت:ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ دگر عضوها را نماند قرار ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: یادم نمی آید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ, ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ, ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: »ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!«ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی

 

++++++++++++++++

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد .

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،

 زیرا با وجود این که پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد .

دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکی غیر ممکن است .

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید . !!!!!!