شبی پدری به پسرش گفت بچه بلند شو سنگ یک من همسایه مان را بسون که آرد بکشیم بدم مادرت نان بپزد. همینطور که حرف میزد گربه ای داخل خانه شد. بچه گفت این گربه را من ده دفعه کشیدمش، یک من است.
پدرش گفت خوب برو نیم گز خانه همسایه را بگیر تا ببینم مادرت از قالی چقدر بافته است. پسر گفت من ده دفعه دم گربه را متر کردم نیم گز است.
بابای پسره ناراحت شد و گفت بلند شو ببین باران میآد یا نه؟ پسره گفت این گربه همین حالا از تو حیاط آمده، دست بکش ببین تر است، اگر تر است باران میآید.
بابا که دید هرکاری به بچه میدهد از زیرش در میرود گفت خوب بلند شو یک قلیان چاق کن بکشیم.
بچه که دید این کار را نمیتواند کلک بزند گفت:
همه کارها را من کردم، این یکی را دیگر خودت بکن...
چشمهایتان را باز میکنید. متوجه میشوید در بیمارستان هستید. پاها و دستهایتان را بررسی میکنید. خوشحال میشوید که بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار میدهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق میشود و سلام میکند. به او میگویید، گوشی موبایلتان را میخواهید. از اینکه به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شدهاید و از کارهایتان عقب ماندهاید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را میآورد. دکمه آن را میزنید، اما روشن نمیشود. مطمئن میشوید باتریاش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار میدهید. پرستار میآید.
«ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. میشه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
«متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
«یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
«از 10سال پیش، دیگه تولید نمیشه. شرکتهای سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشیها مشترکه».
ادامه مطلب ...